Web Analytics Made Easy - Statcounter

«چه کسی لباس من را پوشید» روایت رزمنده‌ای است که در فروردین سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات فتح المبین به اسارت نیروهای بعثی درمی‌آید و لباس‌هایش در محل اسارت جا می‌ماند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - نشست نقد و بررسی کتاب «چه کسی لباس من را پوشید» خاطرات آزاده جانباز محسن فلاح با حضور راوی و نویسنده، دکتر محبوبه شمشیرگرها و تعدادی از اعضای خانواده راوی و اهالی کتاب و رسانه به همت تم‌استوری در کافه‌کتاب زیتون برگزار شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

«چه کسی لباس من را پوشید» روایت رزمنده‌ای است که در فروردین سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات فتح المبین به اسارت نیروهای بعثی درمی‌آید و لباس‌هایش در محل اسارت جا می‌ماند. چند روز بعد، پیکر شهیدی به خانه محسن فلاح آورده می‌شود که کاملا شبیه او بوده و لباس‌های او را به تن داشته. مدتی بعد، نامه‌ای از طرف صلیب سرخ و از عراق به خانواده می‌رسد که نشان می‌دهد محسن زنده است، اما پذیرش این موضوع از طرف خانواده‌ای که محسن را به خاک سپرده بودند،‌ راحت نبود.

در ابتدای این نشست، جانباز محسن فلاح (راوی کتاب) گفت: به مادرمان می‌گفتیم عزیز؛ به او گفتم عزیز جان! منم... دیدم بنده خدا ضعیف شده. یک دندان در دهان ندارد. بنده خدا ۱۰ سال انتظار من را کشیده بود و ۱۳ سال انتظار برادر شهیدم را و در آخر جنازه برادرم آمد. وقتی نگاهش کردم زانوهایم سست شد و زمین خوردم. خودم را سینه‌خیز کشیدم روی پاهایش و هی داد زدم که ما چه بلایی به سر تو آوردیم؟ چه کار کردیم با تو؟

*قهرمان اصلی،‌ مادرم بود

حلقه گل به گردنم‌انداختند و من حلقه راانداختم به گردن مادرم، قهرمان اصلی این‌ها هستند نه ما. ایشان تا ۴ سال بعد از پدرم بودند و در سال ۹۲ به رحمت خدا رفتند. سردار حاج قاسم سلیمانی یک بار به دیدارشان آمدند که پدرم بود و یک بار آمدند که پدرم نبود. من سپاهی بودم؛ افسران ارشد را برای یک مراسم خاطره‌گویی دعوت کرده بودند. در ستاد مشترک به سالن دعوت کردند و زیاد بودیم. در ردیف اول نشستیم و سردار حاج قاسم سلیمانی آمد و پیش ما نشست. سردار سلیمانی آن زمان این طور معروف نبود. من ایشان را قبلا در جبهه دیده بودم. احوالپرسی کردیم و نشستیم.

*گریه حاج قاسم سلیمانی بر مزاری که نام من را داشت

یک نفر آمد و گفت سردار! آن شخصی که به شما معرفی کردم ایشان است. گفت: عجب، پس شما را یک بار دفن کرده‌اند! این طور احوالپرسی کردیم و بعد از مراسم سردار دست من را گرفت و گفت بیا برویم. وارد اتاق شدیم و صحبت کردیم و به من گفت می‌شود یک بار من را سر قبر آن شهید ببری؟ گفتم بله. گفت کی؟ گفتم همین الان. ساعت ۲ حرکت کردیم و رفتیم.

گفت نه به هیچ کس نگو. کلاه‌های خاکی سر سردار بود. سردار سلیمانی سر قبر آن شهید نیم ساعت گریه کرد. سردار رفت و بعد از چند ماه دوباره زنگ زدند و گفتند سردار سلیمانی می‌خواهد با شما صحبت کند. گفتند آماده‌ای که دوباره با هم سر قبر آن شهید برویم؟ باز هم آمد. من آن زمان در شهریار بودم. ما سال ۱۳۸۴ به شهریار رفتیم.

*چرا خاطراتت نمی‌نویسی؟

سردار سلیمانی بعد از سه بار آمدند به من گفت می‌شود به خانه شما بیاییم؟ رفتیم و پدر من خیلی مریض بود. چند سکته کرده بود. بار دوم که به خانه ما آمد به صورت سجده وار پای مادر ما را بوسید و احوالپرسی کرد.

ایشان به من گفتند چرا خاطراتت نمی‌نویسی؟ گفتم نوشته‌ام. اما هیچ کسی نیست که سازمان‌دهی کند که خانم دکتر شمشیرگرها قول دادند که می‌نویسم و به چاپ می‌رسانم. زحمت زیادی کشیدند.

*آشنایی در راهیان نور

دکتر محبوبه شمشیرگرها نیز در این نشست گفت: من عمیقا به موضوع خاطرات و خاطره‌خوانی علاقه زیادی داشتم. پیش از این که به دانشگاه بروم و بعد از آن هم همینطور بود و زیاد کتاب می‌خواندم. به ویژه در زمینه خاطرات جنگ مطالعه زیادی داشتم و سال‌ها بود خاطرات کسانی را که اسیر شده بودند را می‌خواندم. من از سال ۱۳۸۵ در سازمان اسناد کتابخانه ملی مشغول شدم و بعد از یک مدتی به عنوان عضو هیأت علمی آنجا پذیرفته شدم و زمینه کار من پژوهش بود.

من همچنان به خواندن کتاب خاطرات علاقمند بودم و به طور تصادفی در سفر راهیان نور با آقای فلاح آشنا شدم و دیدم روایت‌هایی را در اتوبوس می‌گویند. ویژگی روایت‌های ایشان و لحن گفتاری ایشان طوری بود که متوجه شدم جوانان همراه ما و دانشجوها خوششان می‌آید و استقبال می‌کنند.

*روایت‌های جذاب

یک بار خواب بودم و از صدای خنده دوستان بیدار شدم. دقت کردم و دیدم چه روایت‌های جالبی دارند و من تا به حال این‌ها را نشنیده‌ام. همان جا با ایشان صحبت کردم و پرسیدم کسی این‌ها را نوشته است که گفتند نه. من در آن زمان کم کم قلم به دست گرفته بودم و گفتم اگر مایل باشید من آمادگی دارم که این کار را انجام بدهم.

*کار من سفارشی نبود

دکتر شمشیرگرها افزود: این کار سفارش حوزه هنری یا جای دیگری نبود و کاملا دلی بود. من آن سال از رساله دکتری دفاع کردم و به استراحتی ذهنی نیاز داشتم و فرصت خیلی خوبی بود و قبل از اینکه وارد عرصه پژوهشی سنگینی شوم این کار را که برای من بسیار جالب بود، شروع کردم.

*گفتگوها در محل کار

به صورت طول شبانه‌روز وقت زیادی می‌گذاشتم و از آقای فلاح خواهش می‌کردم به محل کار من در سازمان اسناد ملی تشریف بیاورند و با هم صحبت کنیم و ایشان هم همراهی می‌کردند. روزهای بلند بهار و تابستان بود. گاهی از ساعت ۲ تا ساعت ۷ عصر گفتگوها ادامه داشت. کل گفتگوها آنجا و در اتاق شخصی من انجام شد.

سعی می‌کردم تا جلسه بعد که آقای فلاح را می‌بینم صوت‌ها را پیاده کنم چون برای من سئوال پیش می‌آمد و دوباره از ایشان می‌پرسیدم. این طور نبود که کار را تلنبار کنم و یک سال دیگر از ایشان سئوال بپرسم. به همین دلیل کار سریعتر پیش می‌رفت. ایشان همراهی خوبی داشتند و تلاشی دو نفره بود و زودتر به نتیجه رسید.

*اصلاحات‌ اندک

نویسنده کتاب «چه کسی لباس من را پوشید» ادامه داد: من کار را تمام کردم و بعد به حوزه هنری پیشنهاد انتشار دادم. دلم می‌خواست کار تمام شود و بعد تصمیم بگیرم که کار کجا چاپ بشود. اولین جایی که به ذهن من رسید حوزه هنری بود چون آنجا را می‌شناختم و کتاب‌های آن جا را زیاد خوانده بودم و برخی از دوستان را آنجا می‌شناختم. آقای قاسمی‌پور و همکارانشان راهنمایی‌هایی کردند و برخی از اصلاحات را از من خواستند. آقای فلاح بیشتر از ضمیر «ما» استفاده کرده بودند که باید اصلاح می‌شد ولی اصلاحات کمتر از ۵ درصد بود.

در معطلی سه ساله این کتاب برای انتشار از ابتدای ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۶، مشکل اصلی، بودجه بود. انتشارات سوره‌مهر در آن زمان، دچار مشکلات مالی زیادی بود.

*راستی‌آزمایی برای من مهم بود

نویسنده کتاب در پاسخ به این سئوال که آیا گفتگوهای تکمیلی و راستی‌آزمایی در نگارش اولیه گرفته شده بود؟ گفت: بله، من در صحبتی که با آقای فلاح داشتم خودم را به عنوان یک مخاطب قرار می‌دادم. هدف من مستندنگاری بود و می‌خواستم روایتی برای آیندگان بماند. من همیشه فکر می‌کردم ۵۰ سال دیگر چند نفر از این افراد باقی می‌مانند و می‌توانند روایتگر باشند؟!

به عنوان یک خواننده برای من بسیار عجیب بود وقتی می‌شنیدم که خواهر ایشان می‌گوید: من به ناخن‌هایش دست کشیدم! عموی ایشان حاج آقا احمد فلاح می‌گفتند از تهران و زمانی که جنازه را تحویل گرفتیم تا دفن اش کنیم مرتبا مهمان می‌آمد و آن زمان فضا گرم و صمیمی بود و همه توقع داشتند روی جنازه را کنار بزنیم و همه محسن را می‌دیدند و می‌بوسیدند و دست می‌کشیدند. این برای من عجیب و غیر قابل باور بود.

* جنگ ایران و عراق به روایت تحلیلگران غربی» هم دیده نشد!

دکتر شمشیرگرها درباره سایر فعالیت‌هایش گفت: من این صحبت را می‌شنیدم که در جنگ ایران و عراق، ۸۰ کشور علیه ایران جنگیده‌اند. ما این حرف‌ها را همینطور می‌پذیرفتیم ولی خدا کمک کرد و حدود ۳ سال روی این قضیه متمرکز شدم. ما کتاب‌های زیادی چاپ خارج از کشور داریم. من این کتاب‌ها را بررسی کردم و در ۷۰ کتاب دیدم که از سال ۱۹۸۰ یعنی از آغاز جنگ ما و از ۶ ماه بعدش کتاب‌هایی نوشته‌اند و تحلیل کرده‌اند و روی استراتژی‌ها کار کرده‌اند. من این کارها را تا سال ۲۰۱۵ بررسی کرده‌ام. بیشتر این کتاب‌ها به زبان انگلیسی است و عمدتا در آمریکا و انگلیس منتشر شده است.

وی افزود: با خودم گفتم ای کاش این مقطع تاریخ داخلی را از زبان استراتژیست‌های غربی بشویم. حاصل این کار به صورت کتابی منتشر شد. من آنجا این موارد را منعکس کرده‌ام. کتاب «جنگ ایران و عراق به روایت تحلیلگران غربی» عموما سند است؛ اسنادی که نشان می‌دهد چطور مانع از رسیدن سلاح به ایران می‌شدند، چطور کمک کرده‌اند و مبلغ این کمک‌ها چقدر بوده است؟ این کتاب توسط کتابخانه ملی منتشر شد و متاسفانه دیده نشد! این کتاب جنگ ایران و عراق را با روایت غیر ایرانی بیان می‌کند و سیر تاریخ نگاری این جنگ از دیدگاه غربی‌ها و به زبان انگلیسی است.

*روایت اسارت محسن فلاح

آزاده جانباز، محسن فلاح در ادامه این نشست گفت: در نقد و بررسی به ما گفتند که این کتاب، قهرمان‌ساز است. این کتاب کلا عاطفی است و عاطفی نوشته شده است. خواهر من و محمود قوامی و دو آزاده‌ای که در انتهای کتاب من صحبت کرده‌اند از نظر عاطفی حرف زده‌اند.

وی در روایت اتفاقی که برایش افتاده بود افزود: شهید دیگری را به جای من دفن کردند. عراقی‌ها در ابتدای اسارت لباس من را در آوردند و کنارانداختند. ما در منطقه دشت عباس بودیم و در این منطقه شب‌ها، سرد است. بنده‌خدایی سردش بوده است و این لباس من را می‌پوشد و بعد شهید می‌شود. کسی که آن شهید را برمی‌دارد من را می‌شناخته و می‌بیند من افتاده‌ام. دقیق می‌شود و می‌بیند اتیکت و کارت‌های شناسایی به اسم من است.

من در چهارم فروردین اسیر شدم و در دوازده فروردین در شهریار و در محله ما تشیع جنازه‌ای به اسم من در جریان بود. شباهت ظاهری وجود داشته و فقط به لباس اکتفا نشده بود. پدر من می‌گفت من سه بار صورتش را پاک کردم و هر سه بار دیدم محسن است و شک نکردم. عموی من می‌گفت بیشتر از ۱۰۰ بار روی جنازه را باز کردیم و خیلی‌ها دیدند و حتی یک نفر هم شک نکرد.

*تو محسن نیستی!

عموی من چهار سال است که فوت کرده و تا این اواخر هر بار من را می‌دید می‌گفت ما محسن را مؤید و مؤکد دفن کردیم! منظورش این بود که تو چه کسی هستی که اینجا نشسته‌ای؟! خیلی‌ها می‌آمدند و از من اطلاعات خودشان را می‌پرسیدند. که من چه کسی هستم؟ پسرم چه کسی است؟ خانواده من چه کسی هستند؟ خانه ما کجاست؟ و بعد می‌گفتند محسن جان اطلاعاتت دقیق است ولی خودت دقیق نیستی!

این ماجرا جزو عجائب جنگ است. این که شهیدی را به جای کسی بیاورند زیاد اتفاق افتاده است ولی از اینجا به بعد و این موضوع که شهیدی باشد که قابل شناسایی باشد و همه صددرصد تاییدش کنند و نفر اصلی برگردد و به نفر اصلی شک کنند، منحصر به فرد است.

* سر قبری می‌رفتم که به اسم خودم بود!

محسن فلاح با اشاره به این که این تردیدها تا الان هم وجود دارد گفت: سنگ قبر به نام من تا سال ۹۴ روی قبر شهید بود چون تا زمانی که مادرم زنده بود اجازه نمی‌داد سنگ را عوض کنند. می‌گفت این مراد من است. این به من حاجت می‌دهد. وقتی که مادر من فوت کرد، من خواستم سنگ را عوض کنند چون بالای سر قبری می‌رفتم که به اسم خودم بود!

هر بار خسته و کوفته از مأموریت آمده‌ام، آن شهید به خواب من آمد و گفت من این طور راضی و راحتم. من ۳ مادر دارم. یک مادرم حضرت زهرا(س) است که شب‌های جمعه دورش می‌نشینیم. یک مادرم «عزیز» است که برای من گل می‌آورد و بالای سر من می‌نشیند و قرآن می‌خواند و یک مادر هم مادر خودم است که می‌گوید کجایی پسرم؛ من به این راضی‌ام.

*همه شهید را دیدند!

شهید در شب ازدواج ما هم آمد و همه او را دیدند! در پایان مراسم که خواستیم از مردم تشکر کنیم گفتیم این شخصی که اینجا بود کجاست؟ یکی گفت برای من چایی گذاشت؛ یکی گفت من را به بالای مجلس تعارف کرد؛ یکی گفت جایش را به من داد. همه یک چیزی از این آدم گفتند و ما تعجب می‌کردیم که چرا از او عکس و فیلم برنداشتیم.

* من محسن فلاح هستم!

دو شب بعد من در خواب دیدمش. من فکر می‌کردم خودم را در آینه می‌بینم ولی گفت نترس! من هستم. من بودم که به جشن ازدواج شما آمدم. گفتم تو که هستی؟ گفت من محسن فلاح هستم... گفتم محسن فلاح من هستم! گفت حالا من هم باشم چه می‌شود؟! گفتم چرا خودت را نشان نمی‌دهی؟ گفت راضی‌ام. دنبال من نیایید. من به این راضی‌ام.

من از خواب بیدار شدم. صدای اذان صبح می‌آمد. مادرم داشت لباس می‌شست. گفتم عزیز می‌دانی مهمان پریشبی که بود؟ گفت آره؛ همین شهید بود. محسن بود... مادرم به او می‌گفت محسن. گفتم در خواب می‌دیدمش. مادرم گفت چه می‌گفت؟ می‌گفت ولم کنید؟!... گفتم: بله.

*تا برگشتم، محسن رفته بود

مادرم اطمینان داشت. مادر و خواهرم در چهلم این شهید می‌خواستند به تهران بروند. مادرم را از محله ما در شهریار سوار ماشین می‌کند و به تهران می‌آورد. برادر من نبش دانشگاه شریف زندگی می‌کرد. مادر من را با ماشینش می‌برد و سر و کوچه محل زندگی برادرم پیاده می‌کند. مادرم می‌گفت: سر و گردن و موها کاملا تو بودی. در طول راه، خواهرم به مادرم می‌گفت عزیز! ببین محسن است... وقتی پیاده شده بودند مادرم یک ۱۰۰ تومانی به او می‌دهد بلکه به این بهانه چهره‌اش را ببیند ولی او صورتش را نشان نمی‌دهد و می‌گوید من افتخاری شما را آورده‌ام، من هم پسرت هستم. مادرم می‌گوید تا در رابستم و به خواهرت نگاه کردم و برگشتم، دیدم نیست!... مادرم این روایت را تعریف می‌کرد و خواهرم گریه می‌کرد. خواهر من از این ماجرا دچار افسردگی شدید شد. خواهرم می‌گوید من چند بار او رادیده‌ام.

* بگویید محسن زنده است!

جانباز محسن فلاح در ادامه درباره روزهای اسارت گفت: یک سال و خرده‌ای برای من نامه نیامد. صلیب سرخ من را دید و جزو آمار بودم ولی نامه نمی‌آمد. از هم‌محله‌ها و همسایه‌ها کسانی در اسارت بودند؛ به آن‌ها می‌گفتم وقتی نامه می‌نویسید بگویید به خانه ما بروند و از خانواده‌ام بخواهند برای من نامه بنویسند. چند نفر آزاد شدند و می‌گفتم اگر به امام‌زاده حسن رفتید روبروی درِ حرم، مغازه عموی من است. بگویید محسن زنده است!

من خودخوری می‌کردم. برای خیلی‌ها نامه می‌آمد و برای من نمی‌آمد. من نمی‌دانستم خانواده ام شهید گرفته‌اند. بعد از مدتی طولانی نامه‌ای یک طرفه برای من آمد. نامه صلیب سرخ بود و دیدم برادر من نوشته که ما در روز ۱۲ فروردین جنازه تو را دفن کردیم. خودت بودی و تو را تشییع کردیم و همه صحه گذاشتیم و همه تأیید کردیم واقعا خودت بودی و دفنت کردیم؛ حالا نامه ات می‌آید؟! چه شده است اگر خودت هستی؟ این نشانی‌ها را بده... و از من نشانی خواست.

*۵ بار محکوم به اعدام شدم

از طرف دیگر یکی از رفقای من آزاد شد و خود من هم می‌بایست در آن آزادی می‌بودم چون سخت مجروح بودم و قانون صلیب سرخ این بود که مجروح‌ها آزاد و معاوضه شوند. ولی عراقی‌ها روی من یک نظر خاص پیدا کرده بودند. اسم من با نام یکی از افسران ارتش ایران یکی در آمده بود. سربازها گفته بودند سروان فلاح فرمانده ما است و گویا آن فلاح در آن زمان پست حساسی داشته است. عراقی‌ها از من بازجویی می‌کردند. از آن‌ها اصرار و از من انکار. همانجا ۵ بار محکوم به اعدام شدم. هر بار که من را می‌بردند تیرباران کنند خودشان تیر می‌خوردند یا چاقو می‌خوردند و می‌مردند!

آخرین بار در جایی مثل اصطبل اسب‌ها دست و پا و چشم‌های من را بسته بودند و یک گونی به سرم کشیده بودند. من را به ستون بستند. یک افسر عراقی دست من را از ستون باز کرد و من افتادم. من نا نداشتم پلک به هم بزنم. افسری گونی را از سر من کشید و موهایم را گرفت و سرم را بلند کرد و کُلت را روی سرم گذاشت و گفت می‌خواهم سقطت کنم! همین را گفت و روی من افتاد. خون روی زمین جاری شد. یک کارد توی گلویش بود. ندیدم چه کسی او را زد.

من را به استخبارات بغداد بردند. سرهنگی که دستور تیرباران من را داده بود با من روبرو شد و گفت می‌ترسند تو را بکشند یا رحم می‌کنند؟ گفتم اراده خداوند است. مطمئن بودم. گفتم اگر شک داری این بار خودت امتحان کن! برایش آیه إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ را خواندم. چشم‌های سرهنگ درشت شد لرزید افتاد و فرار کرد.

* اصطلاح خاطرات شفاهی را می‌پسندم

دکتر شمشیرگرها در ادامه این نشست گفت: من دو اثر این چنینی داشتم که کار اخیرم هنوز چاپ نشده است ولی در همین جنس است. سوژه این کتاب هم آدم منحصر به فردی هستند و من خاطرات ایشان را هم جمع کرده‌ام.

بعد از این کار من در حوزه نظری خاطره‌نویسی و خاطره پژوهی کار می‌کنم. من اصطلاح خاطرات شفاهی را می‌پسندم و به کار می‌برم. واقعیت این است که هم در مورد شخص آقای فلاح و راوی دیگر، مشکل اصلی من پراکنده‌گویی و گسترده‌گویی بود که در این افراد زیاد دیده می‌شد.

از طرفی دلم نمی‌خواست زمان همینطور تلف شود و هدر برود و فقط زیاد صحبت کنیم و از طرفی یکی از اصول مصاحبه می‌گوید شما اجازه ندارید کلام راوی را قطع کنید و به او جهت بدهید مگر اینکه محتوای صحبت منحرف شود.

* آدم صبوری هستم

وی افزود:‌ من آدم صبوری هستم. از کوره درنمی‌روم و به سرعت نمی‌گفتم به سراغ بحث برویم و اجازه می‌دادم صحبت ادامه داشته باشد. از این رو گفتگوهای ما بالای ۱۰۰ ساعت طول کشید. بخش عمده مشکل همین بود. جمع کردن این‌ها، کار سختی بود.

فقط در مورد آقای فلاح این طور نبود در کار دوم من کار از این جهت بسیار سختتر بود. وقتی می‌خواستم صحبت‌ها را پیاده کنم می‌دیدم که بخش عمده ای اش اصلا به کار کتاب نمی‌آید. ضمن اینکه بنا بر ملاحضات اخلاقی و حرفه ای من به خودم اجازه نمی‌دادم که با گفتن حرفی و پرسیدن سوالی ذهن ایشان را متوقف کنم چون شاید اگر در همین مسیر پیش بروند شاید چیزی دستگیر من بشود و به درد کار بخورد.

در خاطرات شفاهی راوی یک جلسه چیزهایی را به یاد می‌آورد و جلسه بعدی چیزهای دیگری را به یاد دارد و مرتبا این‌ها را گسترده می‌کند. خط سیر مکتوب من را ندارد و جایی چیزی می‌گوید و همه قبلی‌ها را به هم می‌زند. ویژگی خاطرات شخصی با روایت‌های جمعی و تاریخی این است که روایت شخصی بخشی از زندگی شخصی فرد است و من ورود نمی‌کردم و فقط گوش می‌دادم. ولی در موضوعات تاریخی همه ما درکی جمعی از مسئله داریم و ما بهتر می‌توانیم پرسش کنیم. بیشتر کار بعد از پیاده‌سازی‌ها اتفاق می‌افتاد.

* از آفریقای جنوبی هم عقب‌تر هستیم!

پژوهشگر حوزه اسناد افزود: در حوزه تاریخ شفاهی ما متاسفانه از عقب‌مانده‌ترین کشورها هستیم. نه تنها از کشورهای اروپایی و آمریکایی و از چین و ژاپن، بلکه حتی از آفریقای جنوبی هم عقب‌تر هستیم به این معنی که سال‌ها است از اواخر قرن بیستم یعنی از اواخر ۱۹۷۰ به بعد توجه دنیا به ژانری فراگیر و گسترده به نام «لایف رایتینگ» یا «زندگی‌نوشت» جلب شد. این ژانر حوزه‌های مختلف علوم انسانی از مسائل سیاسی و نظامی و مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی و... را در بر می‌گرد و به ما در بهبود روایت‌های تاریخی کمک می‌کند.

در ایران در بخش خاطره‌نگاری تنها در حوزه دفاع مقدس کار شده است. دنیا فقط به سمت کلیپ و فیلم نرفته و روایت‌های مکتوب جای خود را دارد. این روایت‌ها آنقدر گسترده هستند که نمی‌شود آن‌ها را محصور کرد. استوری‌هایی که در فضای مجازی منتشر می‌شود بخشی از ایده زندگی‌نگاری است که به عنوان یکی از ضروریات زندگی بشر قرن بیست‌ویکم یاد می‌شود. هر قالبی که می‌تواند بماند چه اجرای بصری و چه دیداری و شنیداری و چه مکتوب برای ما ارزشمند است. در موضوع جنگ سعی شده این‌ها را به صورت تواتر حفظ کنیم و چه فیلم بسازیم و کلیپ تهیه کنیم و بنویسیم، این موضوع باید باشد. همیشه باید این احتمال را داد که بخشی از مکتوبات یا فیلم‌ها از دست می‌روند.

* توصیه می‌کنم بخش آخر را بخوانید

شیشه‌گرها گفت: روایت کتاب «چه کسی لباس من را پوشید» از ابتدا با تلخی شروع می‌شود. تلخی اول نامزدی آقای فلاح است و بعد از دست رفتن همسر ایشان در تصادف است و تلخی بعد جنگ و خون و خونریزی و تلخی اسارت و شهادت است. ورود به اسارت تلخترین قسمت است. در پایان شیرینی است. من توصیه می‌کنم بخش آخر را بخوانید. آزادی اسرا را کمتر در کتاب‌ها پیدا می‌کنید. معمولا همه دوره اسارت را بیان می‌کنند ولی من اصرار داشتم این شیرینی وارد کار شود. لحظه‌ای که ایشان از ورود به خاک ایران می‌گوید که همه به سجده افتادیم. وقتی پرچم ایران را دیدیم و احساس کردیم پایمان روی خاک خودمان است. سرود «‌اندک‌اندک جمع مستان می‌رسند» پخش می‌شود. خود من با وجود این که این کتاب را نوشته‌ام ولی با خواندن این بخش منقلب می‌شوم. از بس شیرین است. از ابتدا احساس رنج و درد دارید و این رنج در آن بخش کتاب با افتخار شکوفا می‌شود.

سپس روایت‌های تکمیلی می‌آید و همه از بُعد عاطفی به موضوع نگاه می‌کنند و کاملا شخصی و دلی حرف می‌زنند. در روایت شخصی اولویت این است که هر طور راحت و دلنشین است بگویید؛ بخش آخر از این جهت جذاب است و نمی‌شد این بخش را به ابتدای کتاب منتقل کرد چون سیر را به هم می‌زد.

* اسم کتاب و طرح جلد ناظر به بازار نیست

نویسنده کتاب «چه کسی لباس من را پوشید» در پاسخ به یکی از حضار که اسم کتاب و طرح جلد ناظر به بازار نیست و نمی‌تواند مخاطب را جذب کند؛ گفت: من کاملا قبول دارم. این کار مربوط به یک دهه قبل است. اگر من امروز این کار را انجام می‌دادم دقیقا حجم کتاب نصف این می‌بود. البته همین را می‌نوشتم و به عنوان یک سند نوشتاری تحویل مراکز اسنادی می‌دادم ولی چون کار باید به صورت کتاب، عرضه و توزیع شود، آن را با محتوای کمتر و با دید مختصرنویسی می‌نوشتم. من برای کار دوم وقت بیشتری گذاشته‌ام و مصاحبه بیشتری داشتم ولی آن کتاب ۲۰۰ صفحه شد.

*میثم رشیدی مهرآبادی

منبع: مشرق

کلیدواژه: تحلیل روز طوفان الاقصی قیمت آمریکا ایران حسن عراق ستاد مشترک دفاع مقدس عملیات فتح المبین حضرت زهرا ژاپن چین آفریقای جنوبی کتاب تهران انگلیس قرآن شهریار امریکا دفاع مقدس تیرباران کتابخانه ملی مجلس سردار حاج قاسم سلیمانی ارتش ایران مشرق خاطرات قاسم سلیمانی تشییع شهید قاسم سلیمانی سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت حاج قاسم سلیمانی جنگ ایران و عراق سردار سلیمانی عنوان یک آقای فلاح محسن فلاح صلیب سرخ روایت ها کتاب ها آن زمان آن شهید برای من گفت من کار من یک بار سر قبر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۵۲۷۸۶۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چوبه‌دار یا تکرار ماجرای هاشم آغاجری؛ کدامیک سهم توماج صالحی می‌شود؟ 

زی‌سان: خبر صدور حکم اعدام برای توماج صالحی طی دو روز گذشته در سطحی بی‎سابقه بازتاب داشته و با واکنش‌های گسترده‌ای همراه شده است. موج گسترده واکنش‌ها به صدور حکم اعدام برای توماج صالحی در دادگاه بدوی بیش از هر زمان دیگری نام این خواننده زیرزمینی را که در جریان ناآرامی‌های سال گذشته بازداشت شد را بر سر زبان‌ها انداخته است.

به گزارش «زی سان»، در چهارشنبه (۵ اردیبهشت) امیر رئیسیان، وکیل توکاج صالحی در گفتگو با «شبکه شرق» با اشاره به صدور حکم توماج صالحی، خواننده بازداشتی در ایران از سوی دادگاه انقلاب اصفهان اظهار کرد: «شعبه یک دادگاه انقلاب اصفهان، در اقدامی که در نوع خود بی سابقه است، حکم دیوان عالی کشور درباره پرونده سال ۱۴۰۱ توماج صالحی را اجرایی نکرد و با «ارشادی» خواندن این حکم و تاکید بر استقلال دادگاه بدوی، توماج صالحی را به اتهام افساد فی الارض، به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرد.»

البته وکیل این خواننده جنجالی با بیان اینکه «حتما به حکم صادره برای توماج صالحی اعتراض خواهیم کرد»، گفت: «واقعیت آن است که حکم دادگاه بدوی دارای تعارضات حقوقی عیان است. تناقض با حکم دیوان عالی هم مهم‌ترین و در عین حال عجیب‌ترین بخش این حکم محسوب می‌شود. 

همچنین، رئیسیان درباره اخبار منتشر شده مبنی بر «عفو توماج صالحی» و «اعمال تخفیف در حکم او»، گفت: «همه این اخبار کذب است. حکم شعبه یک دادگاه انقلاب اصفهان، برای توماج صالحی، اعدام است.» اظهارات وکیل توماج در سطحی گسترده توجهات را به سوی خود جلب کرد. علاوه بر نشان دادن واکنش از سوی شخصیت‌های سیاسی و حقوق‌دان‌ها، هویت و کیستی این خواننده نیز به محل پرسش تبدیل شد. 

توماج صالحی کیست و اتهامات او چه بود؟

توماج صالحی یکی از خوانندگان زیرزمینی ایران است که در اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳ خبر صدور حکم اعدام برای او با حواشی فراوانی در فضای مجازی رو به رو شد. به گزارش «تابناک»، توماج صالحی خواننده رپ و اعتراضی در ایران است. ترانه‌های رپ او بیشتر ابعاد سیاسی و اعتراضی دارد و بعضاً در متن ترانه هایش توهین‌هایی را علیه مسئولان ارشد نظام مطرح می‌کند.

«ترکمنچای»، «سوراخ موش»، «نرمال» و «بازمانده» از جمله ترانه‌های اعتراضی منتشر شده از صالحی هستند که مورد توجه رسانه‌های معاند قرار گرفته اند.

صالحی در ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ به دلیل ترانه هایش بازداشت شد. او همچنین در ۸ آبان ۱۴۰۱ به دلیل انتشار فیلم‌های اعتراضی و تحریک جوانان به حضور در اعتراضات باردیگر بازداشت شد.

در همین رابطه خبرگزاری میزان، وابسته به قوه قضاییه، به‌نقل از سید محمد موسویان دادستان اصفهان، خبر بازداشت توماج صالحی را تأیید کرد و مدعی شد که او «در ایجاد اغتشاشات و دعوت و تشویق به اغتشاش و آشوب‌های اخیر در استان اصفهان و در شهرستان شاهین‌شهر نقش کلیدی داشته است».

قوه قضائیه احتمال تخفیف در حکم اعدام وجود دارد

بعد از اعلام خبر صدور حکم اعدام برای توماج صالحی، برای افکار عمومی مساله مهم این است که آیا این حکم قطعی و اجرا خواهد شد؟ در این زمینه باید توجه داشت که مرکز رسانه قوه قضاییه اعلام کرد: این حکم بدوی و قابل فرجام خواهی در دیوان عالی کشور است. براساس حکم صادره از سوی دادگاه، به دلیل اظهار ندامت و پشیمانی و همکاری متهم، دادگاه وی را مستحق تخفیف دانسته به همین جهت در صورت فرجام خواهی احتمالی متهم و وکلای او و در صورت تایید حکم اعدام در دیوان عالی کشور، موضوع تخفیف مجازات در کمیسیون عفو و بخشودگی بررسی خواهد شد.

همین مرکز اعلام کرد: گفتنی است در صورت موافقت کمیسیون عفو و بخشودگی با تخفیف مجازات و طی همه فرایند قانونی، حکم توماج صالحی با یک درجه تخفیف به حبس طول المدت تبدیل و مجازات‌های تکمیلی در مورد متهم اجرا خواهد شد. قابل ذکر است سایر اتهامات این متهم نیز در حال رسیدگی قضایی است.

همه می‌دانند توماج اعدام نمی‌شود حتی قاضی‌ای که حکم را داده! / داستان آغاجری یادتان هست؟

در سطحی دیگر، برخی از چهره‌های سیاسی بر این باور هستند که به هیچ عنوان حکم اعدام برای توماج صالحی اجرایی نخواهد شد. 

عبدالله گنجی فعال رسانه‌ای اصولگرا در واکنش به این خبر در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: توماج صالحی حتما اعدام نمی‌شود، اما ظاهرا جمهوری اسلامی باید هزینه اعدام را پرداخت کند. حکم اعدام هاشم آغاجری یادتان هست؟ او هنوز استاد دانشگاه تربیت مدرس است. اما خرداد ۱۳۸۲ بیش از صد مجروح در زد و خورد‌های درون دانشگاهی داشتیم.

سیدعبدالجواد موسوی نیز در خبرآنلاین به موضوع حکم اعدام توماج صالحی پرداخت: اینکه توماج اعدام نمی‌شود را هر آدم نیمه‌عاقلی می‌داند. توماج اعدام نمی‌شود چنانکه هاشم آغاجری اعدام نشد. در ماجرای آغاجری هم، همه می‌دانستند خبری از اعدام در کار نیست. حتی آن کسی که حکم را صادر کرده بود. با این حال خبر آن حکم فقط و فقط حیثیت ایران را در جهان خدشه دار ساخت و اعصاب و روان جمع کثیری از جامعه را تا مدت‌ها بهم ریخت. حالا چرا آن حکم صادر شده بود؟

برای اینکه یک جناح سیاسی قصد کرده بود حال یک جناح سیاسی دیگر را بگیرد. چرا که آن یکی جناح سیاسی فکر می‌کرد این یکی جناح سیاسی زیادی یابو برش داشته و یکی باید حالی اش کند که حد و مرزش کجاست. احتمالا الان هم یک کسی فکر کرده حالا که قرار است طرح نور به صورت جدی اجرا شود باید از مخالفان زهر چشم گرفت. شاید هم عمدی است و ماجرا خیلی جدی‌تر از این حرف ها. یعنی یک نفر یا یک جریان تصمیم گرفته در هیئت یک انقلابی تمام عیار و به نام دفاع از اسلام و انقلاب بار دیگر مقدمات آشوب و بلوا را در این سرزمین به راه بیندازد.

هرچه هست نتیجه اش همان چیزی می‌شود که قبلا شد. در ماجرای آغاجری تندرو‌ها پایکوبی‌ها کردند که آفرین به اقتدار نیرو‌های انقلابی. از آن طرف هم اصلاح‌طلب‌ها این فرصت را مغتنم شمرده و تا توانستند به بهانه نقد خشونت و ریشه یابی تکفیر و ارتداد، دخل طرف مقابل را آوردند. آغاجری به زندگی طبیعی اش برگشت، اما در قامت یک قهرمان. کسی هم به روی خودش نیاورد که جدی جدی اگر طرف حکمش اعدام بوده پس چرا به این راحتی از خیر جرمش گذشتید؟

اصلا آغاجری جرمی هم مرتکب شده بود؟ این وسط تنها چیزی که مهم نبود آبرو و حیثیت کشور بود. کشوری که قرار بود با انقلابش راهی جدید در دنیای متجدد و متحجر بگشاید و طرحی نو درافکند با یک رای ناصواب تبدیل شده بود به یک کشوری که سخن گفتن و پرسش از عقاید رسمی و حکومتی در آن ممنوع بود و تفتیش عقاید در آن امری رایج. کشوری که به جای پاسخگویی به پرسش و یا شبهه افکنی یک استاد دانشگاه بلافاصله حکم به اعدام او می‌دهد. این داستان غمبار یک بار دیگر دارد تکرار می‌شود. چه می‌توان گفت جز: بیچاره ایران. بیچاره مردم. بیچاره مردم ایران.

واکنش حقوق‌دان‌ها به حکم اعدام توماج صالحی

برخی از حقوق‌دانان نیز در دو روز گذشته به صدور حکم اعدام برای توماج صالح در دادگاه بدوی واکنش نشان داده‌اند. 

محسن برهانی حقوقدان و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در مورد حکم اعدام توماج صالحی در شبکه اجتماعی ایکس/ توئیتر نوشت: «به نظر من قطعاً حکم اعدام #توماج_صالحی در دیوان عالی کشور نقض خواهد شد. اما ضروری است دستگاه قضا چاره‌ای بیندیشد در خصوص برخی شعب مجازات‌گرا که اینگونه سخاوتمندانه احکام سنگین صادر و برای مردم و کشور و سیستم قضایی هزینه تولید می‌کنند. خوانندگی و افساد فی الارض؟!»

کامبیز نوروزی حقوق‌دان نیز در گفتگو با خبرآنلاین می‌گوید: من تصورم این است واحتمال می‌دهم که حکم توماج در دیوان نقض می‌شود. اینطور که یکی از وکلای توماج صالحی گفت حتی فرصت ایشان در دادگاه خیلی کم بوده که بخواهد از خودش دفاع کند.

نوروزی گفت: اینکه اتهامات توماج صالحی چطور منجر به فساد فی‌الارض و صدور حکم اعدام شده را باید دادگاه رسیدگی کننده پاسخ دهد. وقتی سیاست درامر قضا مداخله داشته باشد تبعیض هم نتیجه آن خواهد بود. او ادامه داد: امیدوارم امیرحسین مقصودلو (تتلو) هم با مجازات سنگین روبرو نشود. ولی مسئله این است که درفرایند‌های قضایی چندگانگی دیده شده مثلا درحوزه مطبوعات بعضی از روزنامه‌نگار‌ها با ساده‌ترین مطالب بازداشت و محکوم شدند.

tags # توماج صالحی سایر اخبار اتفاق عجیب که همزمان با انقراض دایناسورها در زمین رخ داد! آیا قدرت‌های فوق‌بشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت‌ می‌رسد؟ شهاب سنگی که دایناسورها را منقرض کرد به کجای زمین خورد و آن روز چه اتفاقی رخ داد؟ (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟

دیگر خبرها

  • مردمی کردن بازسازی عتبات، ایده‌ شهید حاج قاسم سلیمانی بود
  • یادواره شهید دانشجو در روستای داربیدخون
  • یادواره شهید دانشجو در خانوک
  • چوبه‌دار یا تکرار ماجرای هاشم آغاجری؛ کدامیک سهم توماج صالحی می‌شود؟ 
  • به سردار سلیمانی گفتم اسارت شما هزینه زاست، به‌دست دشمن بیفتید چه؟
  • روایت حمیدرضا آذرنگ از مصدومیت سعید آقاخانی و حضور سرصحنه «نون‌خ۵»
  • اجساد فلسطینیان شواهدی از اعدام و شکنجه را نشان می‌دهد
  • هادی چوپان برای توماج صالحی درخواست عفو کرد
  • خاطره شنیده نشده از حاج قاسم
  • تکرار ماجرای هاشم آغاجری؛ حکم اعدام توماج صالحی در چه شرایطی اجرا نمی‌شود؟